افسوس
لحظه های اندوه ابدی اند، می آیند و نمی روند. آری زمان، حتی زمان هم، شرم دارد ازین لحظات نفرت انگیز بگذرد، و همین است که این لحظات را جاودانه می کند. ابتدا نمی فهمی، ولی وقتی چشم باز می کنی، خود را در دنیایی بیگانه می یابی. چونان اصحاب کهف سکه ات خریداری ندارد، وجودت ارزشی ندارد، بو، بوی تاریکی است، صدا، صدای تاریکی است، رنگ، رنگ تاریکی است و تو تنهایی. ظلم خدا بر تو! خود گفته هر سرزمینی با کفر پابرجا می ماند ولی با ظلم هرگز. وجود من نیز همچون سرزمینی است که طاقت ظلم را ندارد، می رود که متلاشی شود، آسوده شود، ولی با اینکه سالهاست روز را در تابوت سیاه شب به خاک تیره سپرده ام، بازهم به خاطره روز می اندیشم، افسوس...
|